شوخي با عقل مدرن


 

نويسنده:زهرا داورپناه




 
رورتي فيلسوف سهلگيرانه و سبکسرانه
رورتي را بيش از هرچيز بايد فيلسوفي ضد ايسم دانست.او در معرفت شناسي مخالف بنيادگرايي، در فلسفه زبان مخالف واقع نمايي زبان، در متافيزيک مخالف ذات گرايي، واقع گرايي و حتي مخالف ضد واقع گرايي و در علم اخلاق نيز ايرونيست است.رورتي فيلسوفي ليبرال است و اين ليبراليسم يا به تعبير خودش مواجهه سهلگيرانه و سبکسرانه را نه تنها در موضع سياسي، بلکه به شيوه تفکر خود و در کليه شاخه ها گسترش مي دهد.از اين رو از تاريخ انگاري (Historisisim)نام انگاري(Nomiualism)و ايرونيسم (مهم ترين باورها، اعمال و ارزش هاي ما هيچ مبنايي ندارد Ironism)ستايش مي کند.رورتي با انتقاد از فلسفه گذشته کوشيده است از آن درس بگيرد؛ درسي که خود آن را دوري از تکبر فکري خوانده و با نوعي نااميدي از سال ها تلاش فلسفه مدرن براي کشف حقيقت به اين نتيجه رسيده که بهتر است به جاي دعوي حقيقت زمينه اي را فراهم کنيم تا مردم زندگي بهتري داشته باشند و بوانند با آرامش راه شخصي کمال خويش را دنبال کنند؛ البته «گفتن اينکه بايد از اين ايده دست بشوييم که حقيقت آن بيرون منتظر است که کشفش کنيم به معني اين نيست که ما کشف نموده ايم که آن بيرون حقيقتي وجود ندارد».اساسا سرشت حقيقت مبحثي بي فايده است.به نظر او هر چند هورکهايمر و آدورنو درست مي گفتند که نتايج روشنفکري به تضعيف باورهاي خود منجر شد، نتيجه اي که از آن مي گرفتند خطا بود.به نظر آنها با از دست رفتن اين مباني فکري، ليبراليسم و فرهنگ غرب دچار ورشکستگي فکري و اخلاقي و اخلاقي شده است، در حالي که فرهنگ به مبناي فلسفي نياز ندارد.همچنين ما دليلي بر وجود عقل نداريم و تنها کاري که لازم است انجام دهيم آن است که اگر هواي آزادي را داشته باشيم، حقيقت هواي خودش را خواهد داشت.افراد درگير متافيزيک، مسائلي را جدي مي گيرند که مسامحه در آنها به نفع همه خواهد بود.رورتي پذيرفته که بسياري از نهادهاي اجتماعي و سياسي کنوني در غرب، نتايج تاملات فلسفي عصر روشنگري و مدرنيته است، اما واقعيت اين است که نه تنها امروز اين فرزندان بدون والدين خود به حياتي مستقل ادامه مي دهند، بلکه در موارد بسياري رها شدن از آنها مفيدتر خواهد بود.به اين ترتيب رورتي بر بي ثمري اين مباحث و يکي از موارد مهم آنها، يعني عقلانيت تأکيد کرده است و بر اساس مصلحت باور خويش هيچ فايده اي بر آن مترتب ندانسته است.به نظر رورتي ابهام مفهوم عقلانيت سبب محبوبيت آن و طرفدارانش شده است.عقلانيت از سويي نام فضيليتي اخلاقي و از سويي ديگر نام قوه اي ادراکي است.در بعد عملي، عقلانيت دال بر توجه به بحث آزاد و اقناع و پرهيز از اجبار است و در بعد نظري به وصول به واقعيت اشاره مي کند.اين ابهام سبب مي شود که عقلانيت جاذبه اي واهي پيدا کند و بسياري از انديشمندان را درگير خود نمايد، اما اگر به بي اعتباري مدل سوژه -ابژه در معرفت توجه کنيم، وجه شناخت شناسانه عقلانيت نفي مي گردد و در عمل نيز مي توان با استفاده از واژه هاي ملموس و روشني چون دموکراسي، آزادي و ..همان تاثير الهام بخش و شورآفرين عقلانيت را اعمال کرد.
وي تذکر داده که ملاک نامشروط عقلانيت ناشناختني است و نه تنها نمي توان به آن رسيد، بلکه حتي نمي توان آن را هدف در نظر گرفت؛ زيرا هيچ راهي وجود ندارد که فهميم که آيا به آن نزديک مي شويم يا خلاف جهت صريح حرکت مي کنيم.همچنين هيچ دليلي ندارد که ما عقل رانيرويي وحد بخش و نجات دهنده بدانيم.در واقع ما در انديشه مدرن مي کوشيم آرامش و تسلايي را که تصور خدا به ما مي داد با عقل به دست آوريم و اين خطاست.
او حتي در پي آن نيست که عليه عقل مدرن استدلال هايي طرح کند؛ زيرا اين استدلال که با استفاده از واژگان سنتي طرح مي شود بي نتيجه است و مسئله مورد بحث را مفروض مي گيرد، بلکه بايد با روش «سياست اتوپيايي»يا «علم انقلابي»به بازتوصيف امور به شيوه اي نو دست زد و به تدريج الگوي جديدي براي رفتار زباني پديد آورد که به تدريج از خود اين واژگان هم رها شويم؛ زيرا به قول گادامر«تغيير صور ثابت هم مثل دفاع از آنها نوعي ارتباط با سنت است».رورتي از اين «سبکسري نسبت به سوالات فلسفي سنتي»، که در مقاله اولويت دموکراسي بر فسلفه آمده است، مقصودي اخلاقي دارد!زيرا تشويق ذوق پرستي سبکسرانه نسبت به موضوع هاي الهيات است.در فلسفه هم، مانند ايجاد اقتصادهاي بازار بزرگ، تکثر سبک هاي هنري و ...، سطحي بودن سبکسري باعث افسون زدايي مي شود و به ما کمک مي کند که متساهل تر و ليبرال تر و بيشتر پذيراي عقلانيت ابزاري باشيم.شايد لازمه تعهد اخلاقي در جامعه ليبرال آن است که به جاي جدي گرفتن اين مسائل، با شوخي و سبکسري عادت جدي گرفتن آنها را از سر افراد بيندازيم.به عبارت بهتر تذوق را نبايد دشمن اخلاق دانست، بلکه در جامعه ليبرال، به بازي گرفتن باعث پيشرفت اخلاقي خواهد شد.
رورتي به اموري چون داوران شايسته و وضعيت ايدئال معرفت شناختي، که با آنها بتوان به معرفت درست رسيد، باور ندارد؛ زيرا از کوهن و گادامر آموخته که بهتر است ديگر در پي تطبيق يا واقعيت نباشيم.همه ملاک ها وابسته به زمينه اند و طي تاريخ تغيير مي کنند؛ در واقع ملاک فارغ از زمينه تله اي است که ما را به دام فلسفه آگاهي و ناتواني هاي آن مي اندازد، اما بر سر مباحثي چون عدالت و سعادت، که در حوزه فلسفه بود، چه خواهد آمد؟
رورتي علماي اجتاماعي را که گزينه خوبي براي اين گونه تأملات ندانسته، بلکه معتقد است بهترين افراد براي بررسي و بحث درباره مسائل اجتماعي و سياسي اصحاب جرايدند و افزون بر آن موفقيت افراد دقيقي که توانستند ابتلائات جامعه را، که از نظر ديگران پنهان بود، دريابند همچون مارکس، فوکو و هابرماس، به سبب فلسفه دانستن شان نبود، بلکه به دليل دقت در مسائل اجتماعي بود و اين امري است که بدون فلسفه دانستن هم محق مي شود.پس تاملات سنتي فلسفي با مباحث سياسي-اجتماعي هم ارتباط ندارند.به عبارت دقيق تر فلسفه به اندازه رشته هاي دانشگاهي ديگر-نه بيشتر و نه کمتر-با اين مباحث مانوس بوده است و نبايد به خاطر وجود افرادي همچون کانت، که تصادفاً هم در فلسفه سرآمد بود و هم قهرمان روشنگري به شمار مي آمد، به اين نتيجه برسيم که هر اهل فلسفه اي چنين خواهد بود.نتيجه گيري نهايي رورتي را مي توان در عنوان يکي از نوشته هاي ديگر وي نيز مشاهده کرد:«اولويت دموکراسي بر فلسفه»به نظر او انجام دادن درست وظيفه سياسي و اجتماعي به مباحث فلسفي ربطي ندارد؛ زيرا نه باورهاي فلسفي، بلکه واژگان و آرزوهاي مشترک است که در ميان انسان ها پيوند برقرار مي کند.فلسفه نيز در کل براي علايق و اگر بتوان گفت کمال شخصي اهميت دارد و نه زندگي اجتماعي.
با وجود همدلي که مي توان با رورتي درباره فلسفه مدرن و تکبر فکري آن زمان داشت اين پرسش مطرح مي شود که آيا به راستي مي توان با حذف مسائل فلسفه مدرن چون عقلانيت، حقيقت و ...دچار هرج و مرج نشد؟ اگر اين ادعا و آرزو نيز از جوامع رخت بربندد چه پيش خواهد آمد؟ به نظر نمي رسد تشويق رورتي به اخلاق ليبرالي و تسامح و تساهل از وضعي که مک کارتي آن را «هدف وسيله را توجيه مي نامد»پيشگيري کند.افزون بر اين هر چند خطاهاي بسياري در معارف بشر وجود دارد، مثال هاي نقضي هم هست و در همه رشته ها مواردي وجود دارد که به درستي آنها اطمينان بسياري داريم.البته افرادي چون رورتي به درستي متوجه شده اند با شيوه تفکر فلسفي مرسوم در غرب نمي توان به پاسخ قطعي رسيد، اما هنگامي که موانع موجود در راه دسترسي به حقيقت را مي بينيم، شايد لزوم افرادي که گرفتار آرزوها و اغراض مانع بصيرت نيستند و -از سوي خداوند -به حق دسترسي دارند روشن تر مي شود و اهميت دستگيري کسي که نه خطا مي کند ونه غرض ورزي بيشتر حس مي شود.
شايد بتوان ايرونيسم، ليبراليسم و پلوراليسم در عرصه نظر و عمل را نتيجه دردناک يک تاريخ تلاش دون کيشوت وار مردمي دانست که کوشيدند بدون ياري هيچ کس، خود به حقيقت برسند و حال که نوميد شده اند نيز به جاي جستجوي راه متفاوت، ترجيح مي دهند از امال و آرزوهايي که به زندگي معنا مي بخشد صرف نظر کنند و به گفته رورتي آنها را به شوخي بگيرند، اما اين راه حل نه خرسند کننده است و نه چنان مصلحت باوران مي انگارند مفيد.چنان که منتقدان رورتي نيز تذکر داده اند:وقتي در حضور آمال و ارزش ها و ساير مباني فرهنگي، جهان ما چنين آشفته است، بدون حضور اين ستون ها-هرچند سست و کم توان-چگونه مي توان زندگي کرد؟ آيا ما گرفتار آشوبي ويرانگر نخواهيم شد؟ اگر بخواهيم با همين ديدگاه برون-متني به مقاله بنگريم، متوجه اختلاف شديد رويکرد رورتي با رويکرد متون ديني خود مي گرديم.اين توجه در صورتي موجه است که بخواهيم باور ديني خود را در همه عرصه ها از جمله تأمل فلسفي وارد کنيم؛ توضيح آنکه براي مثال امام علي (ع)فرموده است:«عقل تو را کفايت مي کند که راه گمراهي را از رستگاري نشانت دهد»و نيز«انديشيدن همانند ديدن نيست؛ زيرا گاهي چشم ها دروغ مي نماياند، اما آن کس که از عقل نصيحت خواهد به او خيانت نمي کند»و بسياري متون مشابه، بنابراين عقل به خودي خود ارزشمند و کارگشا دانسته شده؛ البته شرايطي نيز براي درست کردن آن ذکر شده است؛ راي مثال امام علي (ع)در نامه به شريح فرموده است:«به اين واقعيت ها عقل گواهي مي دهد در صورتي که از اسارت هواي نفس نجات يافته و از دنيا پرستي به سلامت بگذرد».به اين ترتيب امکان درست عمل کردن عقل پذيرفته شده است و با همين پيش فرض ثواب و عقاب معين و آدمي مسئول انگاشته مي شود.اساساً همين که پذيرش دين امري اختياري است و اصول دين، يعني راه ورود به آن، تحقيقي است نشان مي دهد که تفاوت ره از کجاست تا به کجا؛ حال آنکه رورتي معتقد است که از واژه بي معناي عقلانيت و لوازم آن بايد خلاص شويم و تفکر و زبان را اموري پيشامدي بدانيم.او در آثار خود به سهم فرويد، فوکو، کوهن و ...در نشان دادن پيشامدي بودن و تزلزل اموري مستحکم تلقي مي شود بسيار اشاره کرده است.البته فرد ملتزم به باورهاي ديني ياد شده هم بايد بتواند راه حلي براي اين مسائل بيابد.يک قسمت پاسخ به اين قبيل اشکالات شايد اين است که اولاً در بعضي زمينه هاي خاص مثل علوم تجربي ما نيز با رورتي و افراد هم عقيده با وي مي توانيم موافق باشيم، ثانياً در مواردي مسئله، خاص تفکر غرب است و نبايد آن را به همه ملل و انديشه ها تعميم داد، اما در مواردي که رورتي بعضي از آنها را با عنوان واژگان نهايي-به معناي الفاظي که اساس توجيه افعال و ديدگاه ما هستند-جمع آوري مي کند؛ يعني اموري که در حيات ما سهم تعيين کننده دارند؛ عقل جايگاه محوري دارد و پيامبر باطني است.شايان ذکر است که توجه به تعريف و حدود و قصور عقل در تلقي دين نيز در اينجا اهميت فراوان دارد، اما به نظر نمي رسد که موضع رورتي با اين تعريف-هرچه باشد-جمع شدني باشد و بتوان به بهانه شکست عقل مدرن با عقل شوخي کرد.
منبع:زمانه شماره94